چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم ......................
ادامه داستان را در ادامه مطلب مطالعه کنید
یک پیاده رو تقریبا خلوت:
یک مرد، یک زن، یک زوج؛ خوشبختیشان پای خودشان!
یک مرد، یک مرد، یک شراکت؛ سود و ضرررش پای خودشان!
یک زن، یک زن، یک رفاقت؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان!
و انتهای پیاده رو …
یک من، یک تنهایی، یک رنج؛ آخر و عاقبتش پای تو!
تنهای ینی وقتی پرستار گفت:همراه بیمار
ولی کسی نبود جواب بده
آهسته گفتم:ببخشید کسی همراه من نیست
من تنهـــــــــــــــام
یه جمله واســــه اونی که دلتنگشی بنویس ؟
حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات/باشد.قبول.....لااقل این نکته را بدان
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم
در سینه می تپید..
..دلم بود.
نامهربان...خداحافظ
چند روزه تو اتاقم دارم از دوریت میمیرم
دلم هواتو کرده